و میروم و میرویم به سراغ تعیین رهبرییه بقیهی جنبش سبز. به این میگن تقسیم کار!
اژدها وارد می شود (3.5)
وقتی که ندا به ندا رسید و اژدهایی جواد را بلعید و ندا جیغ کشید و از کما بیرون پرید، آیا جیغش بدون معنی بود، یا حرفی را به صورت جیغ، کشیده یا تصویر کرده بود؟
ندا: هاآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآعاآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآدی کجایی که ندا روُ کشتند!
جواد به ندا: احمق بیشعور! تو کما هم که رفته، رفته توی رویا! هِی! از رویا بیا بیرون. تو اصلن میدونی چرا به کما رفتی؟
آقتابلببوم: دستبردارید از این اژدهابازیتون. من آخر میمیرم و به آرزوم نمیرسم
ندا: ای فریبنده سلام. حیف نیست نگاهی نکنی بر سر و پام؟
فریبنده: امیدوارم خدا مریضایی مثل تو روُ شفا بده جواد جون!
جواد به فریبنده: از خدا برام تقاضای شفا کردی و ندانستی اگر خواست خدات این بودهست، عقل او هم به خدا بیشتر از اینها بودهست، که یعنی از عقل تو. تو با اون تقاضایت، در واقع ریدی به اراده و عقل اون خدات. توهین به خدا، بدتر یا بهتر از این نمیشد و اگر اون لبایی که علف باید به دهن بزی مزه بده روُ آب می کشیدی، چه میشد؟
ندا: غنچهی لبان زیبا را آب کشیدی؟ نازی نازی، اخماشو ببین...
آقتابلببوم: آآآآآآآی هوار، یکی نیست بیاد این حرفای برندگان انتخابات پارسال روُ تفسیر کنه و مقصر را شناسایی؟
ندا: عزیزم چیه؟ چرا انقدر خودتو میخوری؟ حالا اونا گفتن راهپیمایی لغو شد، نگفتن که مردم راه پیمایی نکنند. مردم خودشون ترسیدن و نیومدن.
جواد که به دنبال مدرک است تا حال ندا را بگیرد، رو میکند!: وقتی موسوی و کروبی گفتند که : «اکنون در حالی که ۴۸ ساعت به زمان پیش بینی شده برای راهپیمایی باقی نمانده است با عنایت به گزارش نمایندگان احزاب اصلاح طلب و نیز جهت حفظ جان و مال مردم اعلام می داریم راهپیمایی پیش بینی شده برگزار نخواهد شد. بدیهی است با سابقه سیاه یک سال گذشته در سرکوب معترضانی که تنها جرمشان طلب نمودن رأی خود به شیوه ی مسالمت آمیز بود و همچنین اخبار رسیده از سازماندهی مجدد افراطیون و سرکوبگران در جهت یورش به مردم بی دفاع و مظلوم، از مردم و معترضان می خواهیم خواسته و مطالبات به حق خود را از مجاری کم هزینه تر و موثرتری دنبال کنند» کل اطلائیه
عزیز جان! اینا تو اینجا نقش پیغامبر را بازی کردهاند و از طرف حکومت به مردم پیغام رساندهاند که عزیزان! فهمیدهایم و به ما خبر رسیده و ما هم به شما خبر میدهیم که افراطیون و سرکوبگران بدجوری سازماندهی کردهاند و بدجوری سرکوب خواهند کرد اگر بخواهید راه پیمایی راه بندازید. پس بهخاطر جان و مال خودمون و خودتون هم که شده، خواسته و مطالبات به حق خودمان و خودتان را از مجاری کمهزینهتر (از راهپیمایی) دنبال کنیم و کنید. خودشون ترسیدند، مردم روُ هم ترسوندند. نکنه اینا واقعن رهبر مردمند و مردم به حرفشون گوش دادند و نیومدند و حماسه بی حماسه شد؟!
بامزهعلیرضا: «برای حفظ "جان و مال" ؟ بامزه بود ! اگر به این نصف و نیمی که برایمان مانده میگوئید جان ، اگر به تمام آنچه که نداریم میگوئید مال ، اگر موقع صدور این بیانیه یک نگاه کوچک به عزم مادران عزادارانداختهاید ، اگر یاد آنهمه زندانی سبز افتادید که گرفتندشان تا این مناسبتها برگزار نشود ، اگر حرفهای قربانیان تجاوز را بخاطر میآورید ، اگر به زندگیهای آواره در گوشه و کنار دنیا نگاه کردهاید که همه چیزشان را گذاشتند و آمدند فقط برای اینکه حرفشان را بزنند ، اگر این چند شب گذشته صدای مردم را روی پشت بامها شنیدهاید ، اگر .....
اگر تمام اینها را دیدید و شنیدید و دانستید و با اینحال این بیانیه را صادر کردید که دم شما گرم ! ولی اگر فقط یکی از این اگرها را به حساب نیاوردهاید برای ما هیچ اشکالی ندارد که دو ساعت دیگر بخوانیم تمام سایتهای شما هک شده ، تمام این بیانیهها دروغ بوده و راهپیمائی شنبه بی هیچ تردیدی برگزار خواهد شد . اگر هم فقط خواسته بودید که مسئولیت "جان و مال" مردم با شما نباشد که باز هم دمتان گرم . فقط یک سوال : در این مدت کی مسئولیت جان و مال ما با شما بوده ؟»
ندا: ببین عزیز من. معلمان، دانشگاهیان، دانشجویان، نویسندگان، احزاب سیاسی، طنازان و وبلاگنویسان، چند ماه بود که داشتند برای 22 خرداد، تبلیغات گسترده میکردند. موسوی تا دو روز قبل از راهپیمایی، میخواست راهپیمایی راهبندازه. یعنی واقعن این همه تلاش و تدارکات و تبلیغات، اگه خالیبندی نبود، با یک اشارهی موسوی میشد نابود؟ و واقعن فکر می کنی که موسوی عددی بود که باعث ترس یک میلیون...
خروسبیمحل: راستی مگه قرار نبود که تو خیابون راه پیمایی بشه؟ پس چرا این دانشجوها رفتند تو دانشگاه؟
دوستِ اسپینوزا: « کليه راهپيمايي هاي بعد از انتخابات از هوشمندي هاي مردم بوده است، اگر چه دعوت رهبران جنبش نيز در اين تصميم ها موثر بوده است. کروبي و موسوي در مصاحبه هاي قبلي بر برگزاري شکوهمند 22 خرداد تاکيد داشته اند. اکنون نيزاز معترضين نخواسته اند که راهپيمايي را برگزار نکنند،...»
جواد به دوست اسپینوزا: دِ اومدی نسازی! یعنی دوست داری دوباره بیام حرفای موسوی و کروبی روُ تفسیر کنم. رو که نیست!
دوستِ اسپینوزا (همونجا): «لذا مي توان به اين جمع ندي رسيد که: روز 22 خرداد، مي بايست به هر طريق ممکن در خيابان حضور داشت. ترجيحا در همان مسير قبلي (امام حسين تا آزادي) و در همان ساعت (16 تا 20). و حتي اگر شده با يک پياده روي ساده هم اين مسير را پوشش دهيم. اگر امکان تجمع بوجود آمد و هسته هاي تظاهرات شکل گرفت، که چه بهتر. يادمان باشد براي لذت بردن از مبارزه به خيابانها آمده ايم...»
جواد: دیدیم چقدر به خیابان آمدند. به خاطر رهبری نادرست و کم قدرت، موقتن از اوج قله به ته دره سقوط کردیم. دو تا جمعیت هزار یا دوهزار نفری، تازه اونم تو دانشگاه. این هم مدرکش اینم مقایسه با حماسه 25 خرداد
دوست اسپینوزا (همونجا): «ما مي دانيم که بيشماريم. 25 خرداد 88 ثابت کرديم که بيشماريم و ديگر نيازي به اثبات دوباره آن نداريم
اگر 22 خرداد مجوزي دير هنگام صادر مي شد، آن راهپيمايي تبديل به آزموني دوباره مي شد براي جنبش سبز که هم مي توانستيم از آن سربلند بيرون بياييم و هم نه. هر دو حالت ممکن بود رخ دهد به خصوص آنکه به دليل تاخير در مجوز امکان هماهنگي براي يک راهپيمايي باشکوه سخت مي شد. اما با وضعيت پيش آمده، جنبش سبز در يک موقعيت برد برد قرار گرفته است. اگر حضور يابيم به هر مقدار، خود يک پيروزي بزرگ است و اگر حضور مان مقدور نشد، باز هم پيروز بوده ايم از آن روي که اجازه حضور به ما داده نشد و لشکر کشي نظامي حاکميت زحمت ما را کم و شکوهمان را تاييد کرد! در واقع از هم اکنون ما پيروز 22 خرداد هستيم. مهر تاييد پيروزيمان را هم خود حاکميت زده است. حاکميتي که از سکوت ما هم مي ترسد، از سايه هاي ما هم مي ترسد.»
صمد: صمداقا، صمدآقا بیترفیت! این ننهآقا هِی به موُ میگه بسه بسه دیگه از بس تو چش و چال مردم کِردی. هیی یاد گرفته واسه موُ روضه بخونه. با فاقعیات زندگی پیر شده و فاصله گرفته این بیسُفات. بی خود نیست که صدای مشق نوشتن موُنوُ تحمل میکنه چون خودش میدونه بیسُفاتی چه دردی داره. هیی بشش میگُم یه صمده و یه انگشت، به خرجش نمیره. دو روز که غلافش کنی، همه خیالات برمیدارن کیلو کیلو و واسه ی اخم آدُم هم تره خورد نمیکنن. اصلن انگشت صمد، خودش یه حُماسهیه، چون دایم میره تو اون چُشمای هیز ندید بدید یا ورقلمبیده و زهر چشم گیریش روُ دایم بروز میده، وگرنه انقذه محبوب و مهروف نمی شد که! یه ایرانه و یه صمد که تازه اژدها هم شده بود و با اژدها وارد میشود هم مهلومه که نسبتی داره.
جواد: جناب دوست اسپینوزا! خوب جوک بلدی بگی یا. یعنی اگه مجوز برای راه پیمایی صادر می شد، ممکن بود جمعیت میلیونی به خیابان نیاد و جنبش سربلند نشه؟ من که میگم ما دیگه همیشه پیروزیم، چون اونا دیگه اجازه ی حضور به ما نمیدن، که این خود یک پیروزی ست، و با لشکرکشی شون زحمت ما روُ کم می کنند و ما هم که دیگه نیاز به اثبات بیشماریمون نداریم. البته اگه مجوز دادند! این رو هم جزو پیروزیمون میذاریم! خوب، مساله حل شد. ما هی ژست میگیریم و اونا هم میترسند تا دیگه خسته بشن!
ندا: من از این طرز حرف زدن جواد، معذرت میخوام. و تو ای جواد! آیا واقعن فکر میکنی موسوی قدرتی به آن بزرگی بود که تو دو روز، اون ارادهیه عظیم را اگه خالی بندی نبود، بترسونه و به زانو دربیاره؟ اینا همه نشون میده که مسئولیت شکست راه پیمائییه 22 خرداد 89، به گردن تک تک ماست. گناه ماست که رهبری یه درست را به رهبری نرساندهایم. رهبرییه واقعن کاردرست، باید میتونست با انحرافات سرسختانه و با قدرت مبارزه کنه...
تلفن زنگ می زند
سروناز: مامان! اینا منو بدجوری گرفتن و با من مثل حیوون رفتار کردن و گفتن چون ناخوناتو لاک زدی، 50 هزار تومن جریمه میشی. نرفته بودی که سر منبر؟ نجاتشون دادم! زود خودتو برسون
ماتلیمدال: من مدال رهبرییه جنبش سبز سیدی و توحیدی و منادییه اسلام و قرآن رحمانی را به گردن آقای موسوی میاندازم و از شما تقاضا میکنم که مثل من از ایشان تقاضا کنید که واسه سبز دیگران و کلا پرچم دیگران، تعیین تکلیف نکنند که البته این با نظرندادن فرق میکنه. البته شاید فکر کنید که من هم برای رنگ سبز او تعیینتکلیف کردهام، اما او، همانطور که میدانید، خود، تکلیف خود را معین کرده است. موسوی،به هر دلیل، نمیخواهد دامنش! آلوده به نامسلمانان شود. او به هر دلیل، تنها میخواهد رهبر جنبش سبزی باشد که هم سیدیست، هم توحیدی و هم منادییه اسلام و قرآن رحمانی. او در آخرین بیانیهاش گفته است: « موسوی: هر فرد ایرانی که توسل به خرد جمعی توحیدی را بپذیرد در زمره فعالان جنبش سبز به شمار می آید» و بارها هم به نشانهی سیدی بودن رنگ سبز انتخابیاش اشاره کرده است .
ندا: و او حق خواستن دارد، چه طرفداران بیشمار داشته و چه نداشته باشد
اروندرود: بابا برو سراغ اون دخترت
حسابدار: و اگر هر گروهی، به رهبر احتیاج داشته باشد، حالا شما بگو 3 میلیون هم تابع موسوی!
اَبدَب: این علامت تعجب جمله ی بالا، به خاطر جمله بندی بود.
ماتلیمدال: آقای میرحسین موسوی. تاریخ نام شما را هم با افتخار و به بزرگی یاد خواهد کرد...
حسود: البته اگه ما! بذاریم
ماتلیمدال: ... نه بعنوان رهبر همهیه مردم ایران، بلکه بعنوان رهبر ایرانیان معتقد به اسلام و قرآن رحمانی با هما ن تعاریفی که خودتان از آن دارید. و البته این خودش کم چیزی نیست
جواد: خوب، با فرض تعیین تکلیف با رهبرییه یک ستون از ارتش آزادیخواهان، برویم به سراغ رهبرییه ستون اصلی! آن که بعضی ها ممکنه با اصلی بودنش مخالفت کنند که آزاد است مخالفت.
ادامه دارد
لینک در بالاترین (به به که چقدر رای میدن!)
No comments:
Post a Comment
برای فرستادن نظر و پیغام، احتیاج به دادن اسم و آدرس و کلمه رمز و قد و وزن ندارید. خودتان انتخاب کنید