Wednesday, May 26, 2010

آیا 25 خرداد، ملاخور می‌شود؟


اژدها وارد می‌شود (1.5)

البته این «یک و دو‌ و نیم»ها میتونه بعدن قاطی بشه و دست‌کاری هم! چون این نوشته مثلن در دست! ویرایشه با فلسفه ی آرایش و نه پیرایش / صمد: مثل این موتور که در دست ویراژ و قیژقاژه. لیلا جان! صبر داشته باش که موُ عجله دارُم.

وقتی که ندا به ندا رسید، اژدهایی سربرکشید که جواد را بلعید و او به یکی از سران آن اژدها تبدیل گردید، چون تقصیری نداشت!

اژدها که سال پیش از خواب هزارساله چرتش! پرید و تا روپاش واسته و از گیجی‌یه خواب، درست دربیاد، خیلی طول کشیده، و به تابیری دیگر، بعد از هزاران سال درد زایمان، متولد شد و داره راه‌رفتن یاد می‌گیره، وارد می‌شود و جواد فوری جیغ و داد راه می‌اندازد.

جوادِ افعی‌خورده: 25 خرداد را، این روز حماسی را، این حماسی‌ترین مکتوب برگ برگ تاریخ ایران را ملاخور کردند و شما صدایتان درنیامد. شرم بر شما، خجالت، هوُ

ندا: عزیز بی‌عقل و اسیر پوپولیسم در این مورد! چون در مورد دیگه ممکنه عقلت برسه، پس! چرا مطلب زیر نشد به‌دردخورت؟ + عکسهای خاطره انگیز

سروناز: جواب بدید!

وقتی من و تو و موسوی و کروبی، 25 خرداد را «روز حماسه» می‌خوانیم، از 22 خرداد صرفنظر کنیم و تمام نیرو را برای تکرار این حماسه بگذاریم

و بدانیم که هر روز هر روز برنامه راه انداختن، نیروهایمان را هرز می‌دهد و جنبش را دچار فرسودگی و افسردگی می‌کند. نمی‌دونم! اگه می‌خواین یه عده این روز برن و یه عده اون روز برن و جمعیت درست جمع نشه و پخش و پلا بشه، خوب بفرمایید، هم 22 خرداد حماسه بیافرینید و هم 25 خرداد و هم روز قدس! عزیزم، حماسه که بی‌خود اسمش نشده حماسه که. در وحشت‌ناک‌ترین حکومت دینی، هر موقع یک میلیون نفر بطور تقریبن پیوسته در یک خیابان دراز، حتا در سکوت و البته مشخص باشه که به جمعیت ناراضی تعلق دارند، راه‌پیمایی کردند، اینو میشه اسمشو گذاشت حماسه.


تصور کنید که اژدهایی که هنوز انقدر عصبانی نشده و هنوز یه مقدار جوجه هست و هنوز انرژی‌یه آتش‌ازدهان‌فوت‌کردن را ندارد، به صورت آرام گرومپ گرومپ در خیابان راه می‌رود و پاس‌داران و بسیجی‌یان حفظ حاکم مطلقه، در مقابلش مورچه هایی می‌مانند که می‌خواهند گازش بگیرند و البته مورچه را نباید دست‌کم گرفت. باید مواظب این جوجه‌اژدها! باشیم و درست پرورشش دهیم که خودمان را هم شامل میشود.


و حکومت باید بفهمد که این اژدهای چندین‌پا و چندین‌سر با یک سر اصلی که هنوز افشا و تصمیم‌گیری! نشده، و عده ای میگوند سر اصلی نمیتونه داشته باشه، چون از سیستم اعصاب مرکزی اش اطلاع دارند! به‌زودی بزرگ شده و ضمن اینکه این زندان‌ها و شکنجه‌ها فقط حکم خراشی ناچیز به اعضای پرعظمت آن است، آماده‌ی بروز آتش خشم خود خواهد شد و اگر امسال نشود، سال دیگر حتمن در 25 خرداد 1390 خواهد شد که بازم بستگی به تصمیم گیری داره! و چه بهتر که تا آن روز نیامده، با مسالمت و گرفتن تضمین بخشودگی، شرش را از سر ما کم کند.


من از همه‌ی سیاسیان ایران، از همه‌ی همکاران بالاترین می‌خواهم اگر به فکر یک حماسه‌آفرینی‌یه دگر هستند، اگر به فکر آفرینش داستانی حماسی که 2000 سال دیگر هم ایرانیان به آن افتخار کنند و صفحاتش را جزو دروس مدارس کنند هستند، به جای دامن زدن به شلوغ‌بازی‌های معمول و هر روز این و هر روز اون، روز « 22 خرداد، روز شرکت در رای‌گیری» را در پیشگاه «روز 25 خرداد، روز اولین حماسه» قربانی کرده و فعلن فقط و فقط این روز را تبلیغ کنند. به نوشته و رای مثبت شما خودمان نیازمندیم! که یعنی هم من و هم شما نیازمندیم.
















Monday, May 10, 2010

ابراهیم نبوی: خشم، وقتی که با مظلومیت همدست می شوند، چه قدرتی پیدا می کنند


ضمن اینکه اختلافها به کنار، بد نیست که بعضی از حرفهای ابراهیم نبوی را در اینجا بیاورم: «خنده ساده نیست، وقتی که مزد گورکن از جان آدمی گران تر است. خنده ساده نیست، وقتی که دانستن و آموختن جرم آدمی می شود. خنده ساده نیست، وقتی که حرامیان سیاهپوش، امان نامه می دهند به قاتلین بالفطره و آدمکشان گردنه گیر و شب روان قمه کش و حتی خداحافظی را هم دریغ می کنند از چشمهای فرزاد که هنوز خیره به چشمهایت نگاه می کند. می پرسد: چرا؟ و تو پاسخش را نمی دانی، هیچ کس نمی داند که چرا چشمهای مردی که هنوز کودکی چشمخانه اش را ترک نکرده است، باید به آسمان شهر دوخته شود. پاهایش بلرزد و دستهایش سرد شود. خندیدن سخت می شود.

امروز نخواهم خندید، نمی خواهم بخندی، نخند. روز خنده ما خواهد رسید. همچنان که وقتی همه به خیابان آمده بودیم و شهر در دست های ما بود، خنده ها زدیم بر جهان و جهان دانست که خندیدن را یک روز و دو روز می توان از ملتی دزدید، اما بازش می گیریم. نمی دانند، نمی دانند و دیر خواهند فهمید که ترس اگرچه از پوست به تن آدمی نزدیک تر است، اما وقتی که ظلم از حد می گذرد، دیگر جایی برای ترسیدن نمی ماند. و تو نمی توانی بفهمی وقتی که بغض مردمان می ترکد، چه توفانی در انتظار توست. ای کاش می دانستی که خشم، وقتی که با مظلومیت همدست می شوند، چه قدرتی پیدا می کنند. ای کاش می فهمیدی که نباید آن چشمها را به تاق آسمان بدوزی، ای کاش می گذاشتی که بغض شهر فوران نزند، ای کاش می فهمیدی که مردم چقدر کلمه بزرگی است، ای کاش می توانستی بدانی که چشمهای معصوم فرزاد وقتی به ظلم بسته می شود، هزاران چشم را باز می کند. بیدار می کند.

شب بیدارشان کردید. آه که چه موجودات قدرتمندی هستید، شجاعت تان را در هزار کتاب خواهند سرود. دست هایشان را بستید، چه قدرتمند مردمانی بودید. آنان را در تاریک و روشن سحر به مقتل بردید و با شجاعت تمام که ویژه شماست، به دار آویختید. قصه تان را خواهند نوشت، خواهم نوشت. ما برای نوشتن قصه شما رنج ها کشیده ایم. قصه مان را خواهیم نوشت، و شهر خواهد شنید داستان چشمهایی که بسته شدند، تا چشمانی باز شوند. ...» منبع




Saturday, May 8, 2010

مهاجرانی همان حرف‌هایی را میزند که موسوی و کروبی می‌زنند. یا نگو «مهاجرانی به جنبش ضربه می‌زند» و یا


اگر گفتی، مجبوری بگی که موسوی و کروبی هم به جنبش ضربه می زنند.
به قول شاعر: قربون برم خدا را، یک بوم و دو هوا را





Friday, May 7, 2010

به نظر شما آیا آقای کروبی حق داره برخورد سنگین حکومت با "معاندین" را تایید کنه؟


به این حرف‌های آقای کروبی توجه کنید: « از منظر مردم و قانون اساسی این جوانان مجرم نیستند و اعتقاد ما به این است که حتی در بدترین شرایط ها نیز اگر فردی یا جوانی دچار اشتباه یا خطایی هم می شد با نگاهی معطوف به رافت اسلامی و شان نظام جمهوری اسلامی می توان با دادن تذکر، موضوع را خاتمه داد مگر آنکه افراد معاند بوده و مبارزه مسلحانه در پیش گرفته باشند که در این حساب آنها جداست. بنابراین و با در نظر گیری این دیدگاه، برخوردهای سنگین قوه قضائیه با مردم نشان دهنده وجود فشار سیاسی و از دست رفتن استقلال تصمیم گیری قوه قضاییه در مسائل اخیر است.» منبع

همانطور که می‌بینید، اگر افراد خطاکار! «معاند» باشند، از نظر آقای کروبی بدون دادن تذکر! مستحق مواجهه با برخورد سنگین از طرف حکومت مطلقه‌ی ولایت فقیه جمهوری! اسلامی هستند. و بی‌چاره آن جوانانی که هر روز بیشتر به این باور می‌رسند که این حکومت متقلب و خنجربه‌دست که قوانین خودش را هم زیر پا می‌گذارد را نمی‌توان تنها از طریق مسالمت و قانونی، به عقب‌نشینی واداشت. به حال این جوانان باید اشک ریخت که شدیدترین احکام مجازاتشان، نه تنها به امضای خامنه‌ای بلکه به امضای آقای کروبی هم مزین شده است.




Tuesday, May 4, 2010

داستانی واقعی از رابطه‌ی باتجربه‌زنانی با پسر باکره‌ی نوجوانی (در ضدیت با «فمینیسم طالبانی»)ا


یه وقتی که تازه داشتم بالغ می‌شدم و با زن مستاجر تنها تو خونه بودم، راهمون به هم خورد و واستاد و رنگی را بهانه کرد و به من گفت: «سفید سفید صد تومن، سرخ و سفید سی‌صد تومن، حالا که رسید به سبزه، هر چی بگی می‌ارزه». این کار اگه "متلک‌گفتن" بود، من که خوشم اومد و یه لبخند ناز و خجولانه و معصومانه بهش نثار کردم. همین و چقدر من خر بودم! همون خانومه یه بار دیگه که شوهرش رفته بود سر کار و من هم تنها تو خونه بودم و داشتم رو در یه وانت به سفارش صاحب آن می‌نوشتم: «تاکسی بار زیبا»، به من گفت: «من یه وانت دیدم که روش نوشته بود: تاکسی بار عشق». و باز همون لبخند ناز و معصومانه و خجولانه از من و چقدر من ابله بودم! و خدای عشق می‌داند که جذابیت من چقدر وجود او را به التهاب درآورده و چقدر از دست من حرص خورده و در درون به من فحش داده بود که چرا بزرگ‌تر نیستم. بگذریم از سرزنشهایی که بعدها خود را نمودم. خلاصه، او به من نرسید و از نظر فلسفی درواقع بدون تردید شاید! من به او نرسیدم، اما یادم میاد که یکی دو بار یه مرد غریبه وسط روز اومد خونمون و رفت به اتاق اونا و مادرم وقتی متوجه این رفت و آمدها شد، یه کاری کرد که پدرم اونا رو جواب کنه.

باری، من یه کمی بزرگتر شدم و مستاجرامون هم عوض شدند و چرا من به زن مستاجر لبخند میزنم؟ چرا نگاهش را دوست دارم؟ آیا نگاهش، یک جور «دوستت دارم» نبود؟ نگاه من چگونه بود؟ نگاه کداممان اول‌تر! و آتش‌برافروزتر بود؟ آیا اگر از کنارم رد می‌شد و زمزمه می‌کرد: «دلم را بی‌خبر می‌بری، کجا ای فتنه‌گر می‌بری...»، شاد نمی‌شدم؟ معلومه که بازم لبخند ناز؟! و آیا او به من متلک گفته بود؟ و چرا بعضی از این آیت‌الله‌های فمینیست که حرفاشون منو یاد زمانی که زنان به فکر باتجربه‌کردنم بودند انداخته، با این عمل مخالفند؟ این اعمال! هرچی که بود، چه نگاهی نامعصومانه! چه کلامی که «من تو رو می‌خوام» را پیام‌رسانه [متلک؟]، چه سوالی اغواگرانه «میدونی شهوت یعنی چی؟» و این وسط، کسی لاس زدن را تعریف و مطابق آیه‌های اخلاقی‌اش محکوم کند چون! هر چی که بود، بازی نگاهی و کلامی و در زیر کرسی به هنگام مهمانی و تخمه‌خوری و دیدن فیلم خانه‌به‌دوش، آخه اونا تلویزیون نداشتند، تماس پاهایی بود که بچه‌اش یه بار نزدیک بود آبروی پای من رو ببره! و به اونجا ختم شد که یه روز تابستانی که داشتم از پله‌ها تق و توق میرفتم بالا که دور بزنم و از پله‌های دیگر بالا رفته تا با گذشتن از کنار در اتاق مستاجر بروم به پشت‌بام، از قضا! اون خانومه از کمر به بالا لخت بود و داشت پیرهنشو میدوخت و یک‌هو با دیدن من هرچی دستش بود پرت کرد و بلند شد و از کنارم دوید و رفت از پله‌ها بالا تو آشپزخونه‌ی کوچکشان و چقدر او شاد بود و از نظر فلسفی بدون تردید شاید من از او شادتر، اما باز چرا تردید دیوونه؟! منتظری برات دعوت‌نامه بفرسته؟ که فرستاده شد و چه تابستان زیبایی که در آن شیره‌ی باکرگی من کشیده یا چشیده شد و چشمانم به ندیده‌ها روشن و دستانم به لمس‌ناکرده‌ها ملموس و لبانم که هرگز نکرده بود یک بوس، لبانی داغ و سینه‌هایی نرم و لطیف و باسنی به ارتعاش‌درآمده و سوزان را، و تو که می‌خواهی بقیه‌اش را بشنوی، بگو چرا ؟!

نتیجه‌گیری اخلاقی: ضمن اینکه ثابت شد «تا گریه نکنی، شیر میل نمی‌کنی»، و چه بهتر که ندای خواستن یا دوست‌داشتنت را به آنکس که میخواهی یا دوست‌داری به هر نحوی که درست تشخیص‌میدهی، برسانی (و البته روی سخن با بی‌شخصیت‌های کثافتِ مزاهمِ متجاوز نیست)، پس این همه دروغ و کتمانِ تمایل به انواع و اقسام جنس مخالف چرا ؟! و از آن‌جا که زن‌ها خائن‌تر از مردها و مردها خائن‌تر از زن‌ها هستند، پس چرا به جای انکار و کتمان و جلوگیری و کنترل و غیرو، با هم تیمی تشکیل نمی‌دهند و با «خیانت» طوری مبارزه نمی‌کنند که مفهوم خود را از دست بدهد تا یک قدم به بهشت نزدیک‌تر شوند؟






رنــد
عـالم‌ســوز

شـاهـین دلـنشـین
نـــــــــدا کــاویـانی
جـواد سگِ‌نگـهبان
آخـریــن پـســت‌ها
گـزارشـگر: شـــاهین، خُــود
و دیگران! را نصیحت می‌کند:ا
تـــــــــو ای
رند عالمسوز خالی‌بندِ
مــهربـــان‌پــاچــه‌گــیــــــــر
سیاست‌ندار: اصولن، خالی‌بندی
در سیاست بعضی موقع‌ها خوب است
امــا باید یه خــالی‌ای بـبندی که بگنجه
بی‌ادب: از نضر* ادبـی، بـی‌ادبـی‌ست
کــــه پـــاچه‌ی کسی را بگیریم
پـــس منـــضور چیــــــست؟

گزارشگر: شاهین، که منضور
اصـلی‌اش هــم هــمــیــن! بــود
در ادامه‌ی نصیحت‌هایش فرمود!:ا
و تو ای ماتلی و ماتلی‌مدال و
نـــــــــــــــــــــــدا
و صـــمــد و
جوادِزندانی‌وحشی‌پـاچه‌گیر
تا مـیتوانی پــــاچه بگیر! که تا
کـــه تــا، کـــه تــا، کـــه تــا
...
ادامه




درباره ی من
وقتی تو اواخر زمان شاه وارد دانشگاه شدم، به خاطر حماقتی مختصر! و فضای حاکم …1




معرفی
ماتلی و ماتلی‌مدال





مجموعه‌ای
بزرگ از آیات قرآن
در مورد اجباری نبودن دین

...
...
پيامبر وظيفه‌‏اي جز ابلاغ رسالت ندارد/ تو مامور اجبار آنها به هدايت نيستي/ بگو من فقط بيم ‏دهنده و بشارت ‏دهنده‏‌ام/ در قبول دين، اكراهى نيست (در دين هيچ اجبارى نيست)/ وظيفه ندارى آنها را مجبور سازى/ تو فقط تذكر دهنده‏‌اي/ آن كس كه گمراه شده است به شما زيانى نمى‏رساند بازگشت همه شما به سوى خداست/ هدايت آنان (به طور اجبار) بر عهده تو نيست‏، بلكه خداوند هركس را كه بخواهد هدايت مى‏كند/ اگر خدا مى‏خواست مشرك نمى‏شدند و ما تو را مسؤول آنها قرار نداده‏ ايم/ اگر پروردگار مي‏خواست تمام آنها كه در روي زمين هستند همگي (از روي اجبار) ايمان مي‏آوردند، آيا تو مي‏خواهي مردم را مجبور سازي كه ايمان بياورند؟/ هيچكس نمي‏تواند ايمان بياورد جز به فرمان خدا/ بگو هر كس هدايت يابد براي خود هدايت شده، و هر كس گمراه گردد به زيان خود گمراه شده، و من ماءمور (به اجبار) شما نيستم/ در هر حال تو فقط مامور ابلاغ هستي و حساب (آنها) بر ماست/ پروردگار تو به كسانى كه از راه او گمراه گشته‏ اند، آگاهتر است/ پروردگار تو ميان آنها در قيامت به حكم خود داوري مي‏كند/ رستاخيز بطور قطع خواهد آمد من مي‏خواهم آن را پنهان كنم تا هر كس در برابر سعي و كوشش خود جزا ببيند
...
...





وقتی خدا تو قرآن
مهلت میده به شیطان
تــــــــــا روز قیــــــــامت

تو چه‌کاره‌ای که گیر میدی به
حجاب و دین و عبادت ملت؟





امیدوارم
اگه مسلمونی
مسلمون آزاده‌ای باشی
ولی اینو بدون که
طبق این آیات
محمد
پیغمبری برای قوم عرب بود
...
...
سوره ۱۳: الرعد
تو فقط هشداردهنده‏ اى و براى هر قومى رهبرى است ﴿۷﴾ا

سوره ۱۴: إبراهيم
ما هيچ پيامبري را نفرستاديم مگر به زبان قومش تا [پیغام ما را به زبانی که میفهمند] براي آنها آشكار سازد... ﴿۴﴾ا

سوره ۱۲: يوسف
الف لام راء اين است آيات كتاب روشنگر ﴿۱﴾ا
ما آنرا قرآن عربي نازل كرديم تا شما [عرب زبانان بتوانید] درك كنيد ﴿۲﴾ا
...
...






از
اینکه
موسوی گفت
حاکمیت از خشم مردم
بــتــرسـد نـه از مـا

چه نتیجه‌ای می‌گیریم؟




ترانه‌های من
شامل متن ترانه‌ها و
ملودی‌هایی که این ترانه‌ها
روی آن‌ها نوشته شده‌اند
اگر صدایش را دارید

ایـــن تــرانــه‌ها
را بخوانید





قرار
زیـــر را تبلیــغ

و به قراری ثابت تبدیل کنیم
و دوست و فامیل را هم، هر ماه
برای این قرار خبر کنیم
پنج‌شنبه‌ی اولِ هرماه
از ساعت 5،6 بعدازضُهر*
و بــــــــدون شــــــــــــــــــعـــار
گردشی به تَرَفِ میدان انقلاب
با جمعی که کـم کـم میشه
بــــــــــی‌شــــــــــــمار

و وقتی که شدیم بی‌شــمــار
همان فرداش هم شاید شدیم بی‌قرار
و از حکومت درآوردیم دمــــار
و اصلن تویی که بدون شعار
نـــداری روزگـــــــــــار
خوب یــه روز دیـــــگه
برای دادن شعار، قرار بذار
ملتی که نتواند این کم‌خطرترین حرکت را تحت عناوین مختلف سامان دهد، همیشه شکنجه می‌شود
و جان می‌دهد

این حرکت را جزو رسم و رسوم
و مانند یک سنگر بتُونی
محکم و پایدار کنیم






















































































































































































































































































Powered by Blogger.









































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































*
چرا

تعهدی
به "خَــت" یا
املاعِ "فارسی؟!" ندارم

هـمـراه بــا تــرانـه‌ی
الـفـــــــــــــبــا






اگر
توافق کنیم

کــــه مقـــام
رئیـــس‌جمهور
ملکـــه‌‌وپادشـــاه
تشریــفاتی باشد
بـــــــــــــــه زودی به
اتـحــــــادی بـــــــــزرگ
میــــــــــــــــــــــــــرسیم


انقدر سخت است که قبول کنیم
یک مجلس آزاد، در راس امور مملکت
باشد؟!/ ندا: با این توافق بسیـاری از
نگرانی‌ها و دشمنی‌ها از بین می‌رود
و شـــاید بسیـاری از کسانی که در
فکر قدرت یا دیکتاتوری جدیدی
هستند دســت از سر مردم بردارند
اگر اعضای شورای رهبریِ اصلیِ
آینده‌ی جنبش، افرادی باشند که زیر
ایــن توافق‌نامه را امضا کرده باشند
بـــــــــــــرای امثـــــــــــــــال مـــــــن
زیــــــاد مهم نخاهد* بـــــود که در
ترکیب مثلن 21 نفره‌ی این
رهبــــــــــــــــــــــــــری
اســـــــامی‌ای چـــــــــــون



من
ماتلی‌مدال

مــــــدال
رهـبــــــــــــریِ
جنبش سبز آزادی‌خاهی*
همیـــــــشه مسالمت‌جویی
واقعـن اصلاح‌تَلَبی و منـادیِ
اسلام
رحمانی/دمکراتیک/حقوق بشری

را به‌ گـــردن آقـــایان محترم
موسوی و کروبی
و نمایندگانشان می‌اندازم

و میروم تا برویم! به سراغ تعیین
رهبری‌ اصلیِ جنبش آزادی‌خاهی

رهبری‌ای که نه اهل هوچی‌گری
و دادنِ شعارها و فرمان‌های
بـــدون پشتــــــوانه باشد

نه مســـالمت‌جویی را بعنوانِ
راهِ همیـــــــشگی یا استراتژیکی
تبــلیــــــــــــــــــــــــــــــــــغ کند
و نه راه مُزاکرات مستقیم؟! و
غیرمستقیم را، در صورتِ
قدرت گرفــــــتن جنبش
ببنــــــــــــــــــــــدد








همه‌ی
دمکرات‌ها
سکولار هستند
امـــــــــــــــــــــــا
همـه‌ی سکـولارها
دمکرات نیستند





بخشی از آرشیو زیرین
http://rendeaalamsuz.blogspot.com
وبلاگ سابق من، که متاسفانه رمزش را
از دست دادم و خوشبختانه از بین نرفت
به تدریج به آرشیو بالا
منتقل خاهد* شد
2009 +: June (16) May (5) April (7) March (4) February (8) January (12) 2008 : December (5) November (7) October (4) September (2) August (9) July (8) June (4) May (6) April (9) March (8) February (19) January (8)
2007 : December (10) November (13) October (13) September (14)



پستهای سال 2006
و فعلن فقط بخشی از آن‌ها
از سایت www.taraane.com
که دیگر وجود خارجی ندارد
به آرشیو بالا منتقل شده است